آرشیو بهمن 1397
28 بهمن 1397
X

چـو مهـتاب از تبارِ نور هستی

وجیه المنظر و مشهور هستی

ولی ای دخـتر زیبای خـورشید

هنـوز از دیــدگانـم دور هستی

21 بهمن 1397
X

صبحی کـه نظـر بـر رخ نیکوی تـو کردم

از عشق لبت سجـده بـه ابروی تـو کردم

از عطــر تنت پــر شدم آنگه کــه دمـادم

در کوچه ی عرفان گذر از بوی تـو کردم

گل های تر از راه هـوا دور و برم ریخت

تا یادی از آن بافــه ی گیسوی تــو کردم

در چـامـه سرایی نـه فقط بـاد صبـا بـود

هـر جا کـه سرودم گلـه از مـوی تو کردم

گفتـا نرسی در همـه عمـرت بـه وصالش

وقتی که شکایت بـه سخنگوی تو کردم

ای گوهر دردانه بـه اندازه ی قـرن است

عمــری که تلف در شب گیسوی تو کردم

بانو عسلم چشم مرا برق رخت سوخت

از بس کـه نظـر بـر شــرر روی تو کـردم

12 بهمن 1397
X

هنوز از بی قراری منگم ای دوست

بـه سانِ سـاز بی آهنگم ای دوست

تـو شــادابی ولی مــن در غـــریبی

غروب جمعه ها دلتنگم ای دوست

11 بهمن 1397
X

آن که رویِ شانه ها یک بافه گیسو می بَرد

صدبغل شعر وغزل با چشم و ابرو می بَرد

هـر زمانی عشوه می ریــزد میان کوچه ها

از تنش بادِ بهـاران عطــرِ خوش بو می بَرد

پشت پَرچین میسپارد روسری را دستِ باد

بی خیال از هر نسیمی شانه بر مو می بَرد

لــرزش بــرجستگی ها دکـمه را وا می کند

در میــانِ پیــرهن وقتی کــه تیهـو می بَرد

راز و رمزش را نمیدانم ولی دائم به چشم

سرمه ای دارد کـه دل از بچــه آهو می بَرد

هـر زمـان با جیغ و داد آیـد صـدای وای نه

یک نفــر از بـاغ او دزدانــــه لیمــو می بَرد

بی خبر از حرف مردم دخترِ وحشی صفت

آبــــرویِ عـــاشقـان را بـا هیـاهــــو می بَرد

قهوه را شیرین بنوشم هر زمان بانو عسل

قَـدری از شهـدِ شکــر از کـام کنـدو می بَرد

4 بهمن 1397
X

اگرچه سادگی کردم که خوردم گولِ ترفندت

شر و شوری به پا کرده لبِ مست شکر خندت

بنازم روح سعدی را که در وصف تو میگوید

نــزاید "مـادرِ گیتی" نگـاری را بــه مــاننـدت

بـه رنگ آبی ِ روشن تـو را بــر بـوم چشمـانم

چــه زیبا کــرد نقـاشی قلـم مــوی خداوندت

الا ای "ترک شیرازی"که دل میبردی از حافظ

صبا پیوسته میرقصد سحر سمت سمرقندت

بیـا ای بــاغ فــروردین بــه آن ابـریشم زلفت

مبُر بنــد امیدم را کـــه دل دادم بـه پیـوندت

شبی آهستهحس کــردم شکر را زیــر دندانم

چه دانستم کـه می گیرم دیابت از لبِ قندت

قسم خوردی بلا بالا کـه عمری سوگلم باشی

نمی بینم عسل بانو وفا در عهـد و سوگندت

1 بهمن 1397
X

دیگـر نــدارم تـابِ زهـــرِ کینـه ات را

از بس فشردی بر گلـویم دشنه ات را

درمسلخِ مستی خلاصم کن که مرگم

باران خـون ریــزد کــویر تشنه ات را

وقتی شـدی از کشتنم آسوده خــاطر

خـالی بکـن بغـض درون سینـه ات را

با آن کــه دلگیــرت کنـد پـایان هفـته

در بی خیـالی بگــذاران آدینــه ات را

روزی که اشکم در زمستان یخ ببندد

رقـص تگــرگی بشکــند آیینــه ات را

يادم نکـن در روزهــای سـرد و بـرفی

وقتی که‌روشن میکنی‌شومينه ات را

بانـو عسل در کـوچه ها تا می توانی

آسیـمه سر کن عـاشق دیـرینـه ات را

1 بهمن 1397
X

بخوان از روی رغبت مثنوی را

سخــن هـای لطیف مـولـوی را

کــه در دیــوان او بهتـر بیـابی

الفبــــــای زبـان پهلــــــــوی را